فکر میکردم اشتباهه نودالیت رو بدون پختن بخورم!

اما خوشبختانه این ترس و استرس از زندگیمم آنلاک شد و فهمیدم روش صحیح خام خاریش اینه:

یک بسته نود الیتو میبرید تو اتاقتون تا ترجیحا کسی نبینه!

میزاریدش رو میز و با مشت میکوبید روش و صورت اکس و نامادری و.رو تصور میکنید:)))

بعد که حسابی خورد و له شد بازش میکنید ادویه توشو باز میکنید میریزید روش:)))

بعدش در بسته تونو میبندید قشنگ تش میدید!!

در بسته رو باز میکنید و نوش جان میکنید!

*نکته مهم*

ممکنه اول بگید خام بدون ادویه اش بهتر هست که خب توصیه میکنم طعم های دیگه رو امتحان کنید من طعم گوشتشو به

مرغش ترجیح میدم!و سبزیجاتم جزو اونایی هست که قراره امتحان کنم=")

 


وقتی میخواستم برم آمریکا پیش بابا،بابابهم گفت که حتی لازم نیست چمدون بیارم(!)مامانم،دوستش،تقریبا دوستام همشون میگفتن لزومی نداره کنی میری اونجا و بهتررررینن چیزارو میخری.شاید خنده دار باشه که من از همون اول فکر میکردم یه جای کار میلنگه! بابا حتی گفته بود نمیخواد با خودت بیاری یه پنجاه دلار بیار شااااید لازمت شد(!)از همون شب که وارد اون خونه شدم فهمیدم اوضاع قراره سخت پیش بره موقع دستشویی کردن دیدم که هیچ دستمال مرطوبی نیست و وقتی گفتم یه دستمال
نمیدونم چرا دلم نمیخواد در مورد مرگ و خودکشی با کسی صحبت کنم قبلتر کسی رو نداشتم و یادمه یه نفر بهم گفته بود هر وقت خواستم میتونم بهش پیام بدم و یادمه وقتی اون پیام رو خوندم تا سر حد مرگ گریه کردم و تا مدت ها آفتابی نشدم و همزمان حس خوبی داشتم که یک نفر خالصانه بهم محبت کرده و هم حس بدی داشتم چون احساس میکردم تو این دنیای مادی(خارج از وب) انگاری کسی نیست! الان ولی میدونم که اگر بخوام به کسی بگم فقط میگم دلم میخواد بمیرم یا گاهی حس میکنم یه چاقو برداشتم
تا حالا با چشم باز خواب دیدید؟ دیشب ساعت هفت اینطوریا از شدت استرس و ناراحتی خوابیدم و همش چرت و پرت دیدم وسطاش به خودم که اومدم حس کردم چشمام بازه ولی همه جا تاریکه:") و یه بار که چشمام رو باز و بسته کردم برگشتم به تنظیمات کارخانه=) البته که ممکنه توهمی بیش نبوده و شاید علتش این بود که از فالگیرم(اوهوع!) لیست قیمت گرفتم چون کک افتاده به جونم و یه فال جدید داشت به اسم چشم سوم و باز هم کک درون وجودم دلش میخواست ببینه چیه و حس کردم ترسناکه و ممکنه واقعا
از چهارشنبه که آغ بابا زنگ زده بود که ازت خبری نیست!!(طلبکارانه) من چشمم رو عمل کردم ولی حالم خوب نیست(استاد اعظم بزرگنمایی) زنگ نزده بودم بهش و دلمم نمیخواست شنبه بهش زنگ بزنم چون روز پدر بود=) دیروز خودش زنگ زده بود حدودا چهار بار و من خواب بودم و زنگ زده بود به گوشی مامانم که مامانم گفت میخوای جواب بدی و جواب دادم با یه حالت طلبکارانه ای گفت چرا گوشیمو جواب ندادم و بعدش موش شد(گربه بخوردش!) که حس میکنم ناراحتی از من ناراحتی چیزی شده؟ میخوام بدونم.
این روزها یک تئاتر فیلم شده؟!و یه سریال بسیار غمگین و شاعرانه دیدم که هردوش رو پیشنهاد میکنم بهتون: Prima facie Lost flowers of alice hart اولی تئاتر زیبای جودی کامر عزیزم هست و دومی سریال نسبتا خوبیه که کوتاهه و مسائل انسانی غمگینانه رو در زروق گلها میپیچه و بهتون تقدیم میکنه:") نوشته قبلیم که ثبت موقت بود رو خوندم در مورد دعوایی که اتفاق افتاده بود و جدا از طنز عصبانیم خوشم اومد:)) اما قطعا منتشر نمیکنم:") اما نمیتونم ننویسم که دعوا با دخترداییم بود و
پریشب پسرداییم ساعت یک برام پیام فرستاده بود و خب من خواب بودم(دو هفته اس که با چنگ و دندون سعی میکنم شبا زود بخوابم!) فردا صبحش دیدم پیامشو پاک کرده و بهش زنگ نزدم و پیامم ندادم چون ما ارتباط آنچنانی نداریم با هم:)) بعد ازظهر زنگ زد که دارید به من دو تومن بدید من قسط ماشینم سررسیده نیاز دارم. مامانم؟بدیم گناه داره. من؟گفتم اول زنگ بزنیم به داییم از اون بپرسیم چون پسر دایی من استاد پول کندن و پس ندادنه:)) داییم گفت که گویا زنداییم مریض شده و علی بردتش

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کرد چت فروشگاه اینترنتی اکانت کده پارس اتیلن کیش نکات تخصصی حقوقی نکس وان موزیک فن کویل - قیمت فن کویل